به نام خدا


"در روایتى نقل شده که یک یهودى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله چند درهم طلبکار بود. یک روز پیامبر داشتند از آن کوچه رد میشدند. مرد یهودى آمد و یقه پیامبر را گرفت. حالا در دورانى که پیامبر آن همه اصحاب و فدایى دارند و در عین حال حاکم حکومتى هستند که در مدینه تشکیل شده. یهودى گفت طلبم را میخواهم ، پیامبر فرمودند فعلاً چیزى ندارم، به من مهلت بده تا بدهى ام را به تو بدهم. مرد یهودى گفت من رهایت نمیکنم تا پول من را بدهى!
وقتى رسیدیم به اینجا که در خیابان یک یهودى توانست یقه استاندار و وزیر و وکیل ما را بگیرد و بگوید که من از تو طلب دارم و باید بدهى ات را بدهى و آن وزیر گفت چشم، آنوقت حکومت دینى تشکیل شده . حکومت ما ، الان حکومت متدیّنین است، حکومت دینى نیست. 
وقتى طلبکار یهودى به پیامبر مهلت نداد، پیامبر فرمود بسیار خوب ، من کنار تو خواهم ماند تا مطمئن شوى و تا اجازه ندهى از اینجا نمیروم، همینجا کنار خانه تو میایستم. ظهر شد، عصر شد، شب شد ، اصحاب ناراحت شدند و آمدند تا با او برخورد کنند. جورى که پیامبر نبیند به آن یهودى علامت دادند و تهدیدش کردند که مردک ! چرا به آدمى که همه به او اعتماد دارند ، فرصت نمیدهى؟ پیامبر به اصحاب گفتند چه میکنید؟! چه کار دارید با او؟ حق ندارید با او اینطور صحبت کنید، طلب دارد، حق با اوست ، گفتند آقا! اسیر یک یهودى شدید؟! شما را از صبح نگاه داشته اینجا! پیامبر فرمود : "من برانگیخته نشدم تا به کسى ستم کنم، ولو به درهمى، مسلمان یا غیر مسلمان" 


حالا جالب است که آن یارو از رو هم نمیرود. پیامبر آن شب را تا صبح کنار خانه او نشست و به منزل نرفت . نماز صبح را آنجا خواند. صبح که شد یهودى از خانه بیرون آمد، دید پیامبر آنجا نشسته اند. چشمانش پر از اشک شد، گفت خداى تو خوب کسى را براى پیامبرى برگزیده است. من ایمانم را به تو بدهکارم. من دیگر براى مشتى درهم از تو طلبکار نیستم و به حقانیت الله که تو را فرستاد و رسالت تو شهادت میدهم و همینک نیمى از همه اموالم را انفاق میکنم تا هرگونه که صلاح میدانى خرج شود."

"در صحیح مسلم از منابع اهل سنت نقل شده که عمربن خطاب میگوید که یک وقتى رفته بودم خدمت رسول خدا، دیدم ایشان روى حصیرى دراز کشیده و عباى خود را روى خود کشیده اند و در اتاق سلطنت او دیگر هیچ چیزى نبود . کنارش نشستم. بیدار شد و نشست . حصیر بر پهلویش رد گذاشته بود. اتاقى خالى که جز مشتى جو براى نان روزانه ، چیزى در آن نبود. میگوید گریه ام گرفت. پیامبر پرسیدند چرا گریه میکنى؟ گفتم چرا نکنم؟ این بستر پادشاهى تو است ، آنهم خزانه حکومتى ات! در حالیکه کسرى و قیصر، شاهان ایران و روم در باغ هاى پرمیوه و کنار جویبارها بر مردم حکومت میکنند و خوش می گذارنند و شما که پیامبر خدا هستید ، وضع زندگى تان اینگونه است...
پیامبر فرمود، پسر خطاب! آخرت سهم ماست، بگذار دنیا براى آنان باشد. ما براى کار دیگرى به این دنیا آمده ایم. از این دنیا عبور میکنیم، مثل سوار مسافرى که در گرماى تابستان ، ساعتى زیر سایه اى بیارامد و سپس راه خود را ادامه دهد . اینجا جاى ماندن نیست و حسابرسى هاى سختى در پیش است."

 

 

حسن رحیم پور ازغدی، "محمد، آقاى دنیا و آخرت" سال ١٣٨٨

 

 

به شدت توصیه میکنم فایل صوتی این سخنرانی ( "محمد، آقاى دنیا و آخرت") رو از لینک زیر دریافت کنید و گوش کنید

(این سخنرانی در جمع مدیران و مسِولان، و درباره ویژگی های حکومت اسلامی است)

 

دریافت

 مدت: یک ساعت

 

 

*** و همچنین پیشنهاد میکنم این پیج رو در اینستاگرام دنبال کنید:

   hasan.rahimpour